کد مطلب:140341 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

مبارزه سامرا ازدی و کشته شدنش به دست زهیر بن حسان اسدی
در كتاب روضة الشهداء و به تبع آن صاحب ریاض القدس اولین مبارزی كه از صف دشمن به میدان آمده و بانگ هل من مبارز سر داده است را شخصی بنام «سامر» معرفی كرده و افزوده است كه اول كسی كه بعد از شهادت حر و مصعب و فرزند و غلام حر به میدان رفته زهیر بن حسان اسدی است.

شرح این ماجرا در كتاب ریاض القدس چنین آمده:

پس از آنكه امام علیه السلام به صف خود مراجعت فرمود پسر سعد غدار مبارزی نامدار كه «سامر» نام داشت را به میدان فرستاد، سامر نامردی بود ازدی بر مركبی تیزگام سوار، سلاحی ملوكانه پوشیده مركب خود را به جولان درآورد فدار بالفرسان و الرجالة كالشعلة الجوالة نام خود را در معركه حرب آشكار نمود و سپس ندای هل من مبارز سر داد.

از لشگر امام علیه السلام مردی به مردانگی تمام زهیر بن حسان اسدی نام از صف جدا شد وی از دلاوران و سواركاران و شجاعان عرب بود در نبردها آزموده شده و در حربها شراب ظفر را سر كشیده و در مجالس طعن و ضرب، باده نصرت چشیده بود فاقبل الی الامام و ابتدر بالسلام خدمت امام علیه السلام آمد محضر مباركش سلام كرد و زمین ادب بوسید عرضه داشت:

قربانت گردم این نامرد كه به میدان آمده او را می شناسم كه چقدر شجاع و بی باك و متهور و سفاك است مبارزی است صف شكن و دلیری است مردافكن، تقاضای من این است كه اذن دهید تا با او مصاف كنم و لاف گزاف او را به صرصر قهر درهم شكنم.

حضرت او را اجازت داد، زهیر روی به معركه نهاد فبرز زهیر كالأسد الضائر و


قطع السبیل علی السامر پس زهیر همچون شیر غران در مقابل سامر درآمد و سر راه را بر آن نامرد گرفت

فرد



درافكند مركب به میدان دلیر

بغرید ماننده نره شیر



سر راه بر سامر گرفت آن ناپاك زهیر را در مقابل دید از بیم صولت او بلرزید زیرا كه می شناخت وی از شجاعان و دلیران روزگار است لهذا از در نصیحت درآمد و گفت:

ای شهسوار مضمار محاربت و ای نامدار میدان مبارزت چگونه دلت می آید كه مال و منال و اهل و عیال خود را ضایع كنی و حمایت از حسین بی یار و یاور نمائی و بطور قطع و یقین عاقبت كشته شده و این نخل قامتت بخون آغشته گردد.

زهیر فرمود: ای بی حیا تو شرم نداری كه شمشیر بر روی پسر پیغمبر خود می كشی و اهل بیت رسالت را به واسطه مال فانی دنیا ضایع می گذاری فتكلما و تسابا پس شطری با هم سخن رد و بدل كرده و به یكدیگر ناسزا گفتند سپس زهیر دلیر فرصت نداد با نیزه به دهان آن بی ایمان كه سر نیزه از قفای وی بیرون شد، ثقب الرمح فاه و خرج السنان من قفاه فار الدم من فمه و قعدت امه فی ماتمه نیزه دهان آن ناپاك را سوراخ كرد و نوك آن از پشت گردنش بیرون آمد، خون از دهانش فوران كرد و بدین ترتیب جان به مالك دوزخ تسلیم نمود و مادرش در عزایش نشست.

سپس زهیر در برابر لشگر پسر سعد ایستاد و فریاد كرد: یا اهل العراق و یا اهل الغدر و النفاق و یا ارباب المكر و الشقاق اگر مرا نمی شناسید بشناسید:

فرد



انا زهیر و ابی حسان

امضی الی الروح و بالریحان




بیت



كوی عشق است درد و زخم بلا پی درپی

كو حریفی كه قدم در سر این كوی نهد



اهل شام و عراق كه نام آن بیگانه آفاق را شنیدند همه به واهمه افتادند، یكی از رؤسای كوفه و نامداران عرب كه او را نصر بن كعب می گفتند مركب برانگیخت در مقابل زهیر آمد و او به زبان بریده ابواب نصیحت گشود.

گفت: ای شجاع نامور از ولی نعمت خود عبیدالله بن زیاد دور ماندی می دانم از خجالت روی آمدن به حضور امیر را نداری بیا من تو را نزد امیر ببرم و تو را از خارستان فقر و عنا برهانم.

زهیر دلیر مثل شیر خشمگین نعره از جگر برآورد و گفت:

ای ولد الزنا از گلستان خدمت سلطان دنیا و آخرت گلهای معرفت چیده ام و تو خبر نداری این بگفت شمشیر آتشبار به فرقش نواخت تا خانه زین شكافت دو نیمه اش ساخت.

برادر نصر بنام صالح بن كعب به طلب خون برادر به میدان آمد و زهیر را دشنام داد زهیر فرصت نداد نیزه خطی حواله آن بدكردار نمود، صالح به یك طرف اسب میل كرد تا نیزه زهیر را از خود دور كند، اسبش رم كرد او را سرنگون ساخت، پایش در ركاب ماند مجال پیاده شدن نداشت، اسب در جست و خیز بود و لگد می پرانید صالح از ضرب لگد اسب تمام استخوانهایش خورد شد.

بعد از صالح، طالح پسر بدگهرش به میدان آمد به انتقام خون پدر و عمو بنای گفتگو نهاد هنوز كلام در دهن داشت كه زهیر دلاور با نیزه چنان بر نافش زد كه نوك سنان از پشتش بیرون آمد و بجهنم واصل شد.

بهمین نحو جمع كثیری را به بئس المصیر فرستاد، پسر سعد رو به حجر بن حجار كرد گفت:


نمی بینی این شجاع یگانه و دلیر فرزانه چگونه مبارزت می كند، فكری در كشتن وی بنما.

حجر گفت: سیصد نفر از سواران در سه موضع كمین كنند و من به میدان رفته با وی برابری می كنم چون بر من حمله آورد فرار می كنم خود را در كمین گاه می آورم چون زهیر از عقب بیاید بر وی بتازند كارش را بسازند، پس آن سیصد نفر كمین كرده حجر بن حجار روی به معركه آورد از دور فریاد كرد: ای زهیر من نیامده ام با تو محاربه بنمایم بلكه می خواهم تو را نصیحت كنم و بنزد امیر ابن زیاد ببرم.

زهیر نعره ای مانند رعد بركشید كه ای بی دین چه می گوئی و چه ژاژ می خائی، این بگفت بر آن شقی حمله كرد، حجار روی به فرار نهاد، زهیر از عقب وی تاخت تا به كمین گاه رسید اهل كمین دور زهیر را مثل نگین انگشتری گرفتند، زهیر در میان آن گروه دغا افتاد مانند شیر گرسنه با زبان تشنه و دل گرسنه جنگ می كرد، آن جمعیت و گروه نامردان بر او حمله كردند و آن شهسوار تنها بی پروا جمعی را به خاك مذلت انداخت، سلاح در بدنش گرم گردید و بدن همچون نقره در بوته می گداخت باری آن دلیر بی همتا و شیر بیشه شجاعت خود را میان آن گروه دون فطرت انداخت و از آنها می كشت و از كشته پشته می ساخت لشگر چاره ای ندیدند بجز آنكه از دور آن نامدار را تیرباران كنند لذا دستها به كمان برده به یك بار تیرها را از كمان رها كردند تیرها همچون قطرات باران بر بدن آن دلاور می بارید در اندك زمانی بدن زهیر مثل خارپشت پر برآورد، خون نرم نرم از جای تیرها بنا كرد به جوشیدن در بدنش نود زخم تیر و نیزه و شمشیر رسیده بود كه همه كاری بودند، ضعف بر زهیر غلبه كرد در پشت زین گاهی راست و گاهی خم می شد، اصحاب امام علیه السلام همینكه زهیر را گرفتار اشرار دیدند به كمك درآمدند خود را به زهیر رساندند و او را بهمان حالت به لشگرگاه آوردند ولی نیم جانی در


بدن زهیر بود وی را از زین بر زمین نهادند، بدن پاره پاره و نفس به شماره افتاده امام ابرار با چشم خون بار خود را به بالین زهیر رسانید سرش را به زانو گرفت، اصحاب حلقه زده بودند به ملاطفت امام نظاره می كردند، زهیر چشم گشود حضرت را بر بالین خود دید تبسمی كرد.

حضرت دیدند كه زهیر لب به لب می زند، فرمودند: ای دلاور حاجتی داری بگو.

عرض كرد: قربان آب از برایم آوردند و آب می آشامم صبر فرمای تا آب بخورم آنگه سخن گویم.

امام حسین علیه السلام فرمودند: ای یاران بهشت را به زهیر نموده اند و آن شراب بهشت است كه بدو می نمایند.

پس زهیر دهان برهم می زد چنانچه كسی چیزی آشامد آنگه نفسی زد و طوطی روحش به شكرستان یرزقون فرحین پرواز نمود امام حسین علیه السلام بگریست و فرمود: طوبی مر زهیر را كه در آن جهان همسایه من شد رضوان الله علیه.